
برخی او را احیاگر تمدن اسلام و ایران می دانند و این هم به دلیل کارهایی است که او انجام داد و سرزمین های اسلامی سوخته از تاراج مغول ها را تا جایی که می توانست به شکوه و عظمت خود برگرداند. البته در مقابل برخی هم او را خائن به جهان اسلام می دانند چون میگویند او در همدستی با مغول ها باعث شکست بنی عباس و قتل آخرین خلیفه (المستعصم بالله سی و هفتمین خلیفه بنی عباس) این سلسله شد و باعث شد که کل جهان اسلام در برابر مغول های کافر بی دفاع شود. در این نوشته می خواهیم به خواجه نصیر الدین طوسی و کارهایی که کرد بپردازیم.
«محمد بن محمد بن حسن جهرودی طوسی» که بعدها ملقب به خواجه نصیرالدین طوسی شد، اصالتی قمی داشت و پدرش وقتی به زیارت امام رضا به مشهد آمد آنجا مردم طوس از او خواستند که در شهرشان بماند و به آموزش جوانان اهل علم این شهر بپردازد او هم البته پذیرفت و در آنجا بود که محمد به دنیا آمد. سال تولد او را ۵ اسفند ۵۷۹ ذکر کرده اند. او ۱۹ ساله بود که بزرگترین اتفاق عصر او یعنی حمله مغول ها آغاز شد. حمله مغول ها به سرزمین های اسلامی و خراسان و نحوه مواجهه خواجه با این اتفاق خانمان برانداز فصل محوری نقد و نظرها نسبت به او را مشخص می کند. البته وقتی مغول ها به سمت شهرهای خراسان حمله ور شدند. خواجه در خراسان نبود و در شهرهای غربی بلاد اسلامی قرار داشت و مشغول تحصیل بود.
او در زمینه های طب، ستاره شناسی، ریاضیات و علوم دینی به بالاترین مدارج رسید تا جایی که برخی او را مبدع «مثلثات» در علم ریاضی می دانند. اما به نظر می رسد علمی که بر کل زندگی خواجه نصیر سایه انداخته است فلسفه و تفکرات فلسفی اوست. دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی فیلسوف برجسته معاصر کشورمان در کتابی که درباره او نوشته او را فیلسوف گفتگو می خواند. به این معنا که فلسفه فکری خواجه نصیرالدین طوسی بر مبنای لزوم گفتگو با طرف های مقابل بنا شده است. در زندگی او هم که در ادامه به آن نگاهی خواهیم انداخت به کار بردن مکانیزم گفتگو برای حل مشکلات در منظومه رفتاری او بسیار بارز است.
خواجه نصیر بعد از ترک شهر و طی دروس ابتایی به سبب اشتیاق فراوانی که به علوم متعدد داشت شهر به شهر می رفت و در هر شهری پای علم یک دانشمند می نشست و وقتی به خوبی سیراب می شد به سراغ استاد دیگر به شهری دیگر می رفت. او حتی وقتی به نجوم علاقه مند شد و در سودای کسب دانش در این زمینه به موصل در عراق امروزی رفت اما وقتی شنید که اوضاع خراسان با حمله مغول ها به هم ریخته و شهرها غارت می شوند نگران از وضعیت خانواده اش که در طوس بودند به خراسان برگشت و فهمید که برادرش در حمله مغول ها کشته شده اما سایر خانواده به شهر قائن که امن تر بود رفته اند مدتی آنجا ماند و ازدواج کرد و بعد به دعوت داعی اسماعیلیان به قهستان رفت. او ۲۵ سال در قلعه های اسماعیلیه ماند.
درباره این که چگونه خواجه به قلاع اسماعیلیه رفت بحث ها فراوان است برخی می گویند او خود به اختیار به آنجا رفت برخی هم می گویند او را بالاجبار بردند. اما از میزان ماندن او پیش فرقه اسماعیلیه و کتاب هایی که در این دوره نوشته است بر می آید که خواجه نصیر شرایط یکسانی نداشته است در برخی مواقع از ماندن در آنجا رضایت داشته و در برخی مواقع هم نمی خواسته بماند اما اجازه خروج از قلعه را هم به او نمی دادند. خود در بخشی از نوشته هایش از این دوره در کتاب شرح اشارات می نالد و آن را جزو سخت ترین روزهای خود دانسته است. البته شرایط باثبات خواجه نصیرالدین طوسی در این مقطع باعث نوشتن کتاب های بسیار ارزشمندی شد که در قلعه اسماعیلی ها نوشت.
خواجه در پایان کتاب شرح اشارات مینویسد: «بیشتر مطالب آن را در چنان وضع سختی نوشتهام که سختتر از آن ممکن نیست و بیشتر آن را در روزگار پریشانی فکر نگاشتم که هر جزئی از آن، ظرفی برای غصه و عذاب دردناک بود و پشیمانی و حسرت بزرگی همراه داشت؛ و زمانی بر من نگذشت که از چشمانم اشک نریزد و دلم پریشان نباشد و زمانی پیش نمیآمد که دردهایم افزون نگردد و غمهایم دو چندان نشود…» شرح اشارات، خواجه نصیرالدین طوسی، ج ۲، ص ۱۴۶
در این جا خواجه نصیر الدین طوسی دیگری را به مرور مشاهده می کنیم که بسیار مهم تر از وجه طلب دانشش است و خواجه نصیر جدید وقتی خود را نشان داد که ارتش مغول خود را به قلعه میمون دژ در قزوین رسانده بود. حاکم وقت قلعه رکن الدین خورشاه از خواجه کمک خواست و خواجه نیز با خروج از قلعه و مذاکره با مغول ها و گرفتن تضمین بابت پرهیز مغول ها از قتل و غارت اهالی قلعه، به حاکم قلعه گفت که تسلیم شود و او هم همین کار را کرد با این اقدام مردم قلعه از قتل و خونریزی نجات یافتند و میمون دژ در ۳ آذر ۶۳۵ تسلیم مغول ها شد. تدبیر خواجه نصیر در این زمینه باعث شد که هلاکو خان او را به عظمت بنگرد و او را با خود همراه کند. هلاکو خان مغول نوه چنگیز و پسر تولی بود. او بعد از انتخاب برادرش به خان مغولی به ایران آمد تا حکومت مغول ها در ایران را اداره کند.
فعالیت سیاسی خواجه نصیر در این جا که مانع کشته شدن مردم شد برای همگان پذیرفته است اما مشکل از جایی دیگر شروع شد و آن همراهی با هلاکو خان مغول بود. از این جا به بعد خواجه نصیرالدین در معیت هلاکو خان در همه فعالیت های او حضور داشت از جمله در فصل مهم سقوط بغداد و قتل خلیفه عباسی.
منتقدان، خواجه نصیرالدین طوسی را متهم به همراهی در قتل خلیفه مسلمین و شکستن اقتدار مسلمانان می دانند و انتظارشان این است که خواجه نصیر باید به هر شکل ممکن مانع سقوط بنی عباس به عنوان خلفای اصلی مسلمانان و ستون فقرات قدرت مسلمین می شد.
البته هنوز به دقت نمی توان این انتقاد را به خواجه نصیر وارد کرد. چون بین مورخین در این که آیا خواجه نصیر موافق اقدامات هلاکو خان مغول در فتح بغداد و کشتن خلیفه بوده است یا نه اختلاف نظر وجود دارد و این که آیا خواجه می توانست جلوی سقوط بغداد به عنوان آخرین بازمانده از اضلاع قدرت در اسیا را بگیرد؟
مسلم است که خواجه نصیر آنقدر پیش هلاکو خان نفوذ داشت که خیلی خواسته ها را می توانست از او داشته باشد اما خط قرمز مغول ها سیطره جویی و قدرتشان بود و آنها از سلطه به بغداد به عنوان آخرین حلقه قدرت در آسیا چشم پوشی نمی کردند. به خصوص که آنجا سرشار از ثروت و منابع عظیم اقتصادی بود و مغول ها نمی توانستند از آن چشم پوشی کنند.
البته از آنجا که حمله مغول ها به سرزمین های اسلامی نوعی حمله کفار تفسیر می شد میان روحانیون و علمای اسلام درباره نحوه برخورد با این ماجرا واکنش های مختلفی وجود داشته است یک دسته از روحانیون از همان ابتدا فتوا به جهاد و مقابله با مغول ها دادند این روحانیون اکثرا در جنگ با مغول ها در شهرهای مختلف به شهادت رسیدند و عملا کاری از دستشان بر نیامد. دسته ای دیگر بودند که با اعلام اطاعت از خان مغول سعی کردند جلوی قتل و غارت آنها را بگیرند که در برخی شهرها این شیوه به نتیجه رسید. اما خواجه نصیر روشی متفاوت در پیش گرفت.
او در سومین موج حمله مغول ها با آنها روبرو شد و تلاش کرد با نفوذ در ارکان تصمیم گیری مغول ها آنها را از برخی اقدامات مثل قتل و غارت مردم تا جای ممکن جلوگیری کند. مغول ها در موج سوم حمله خود دو کار مهم انجام دادند یکی این که قلعه های اسماعیلیه را گشودند و دیگری این که خلافت بغداد به عنوان آخرین قدرت بزرگ آسیای آن زمان از بین بردند. خواجه نصیر در این دو اتفاق حضور داشت و لااقل می توان گفت که مانع مغول ها در رسیدن به این دو هدف نشد. هر چند که انتظار ممانعت از یک فرد در برابر اراده مغول ها شاید انتظار بجایی نباشد. اما بخش عمده انتقادها به خواجه نصیر در مورد سقوط بغداد است.
به هر حال مغول ها این دو هدف را انجام دادند و خلافت جهان اسلام با سقوط بغداد از بین رفت هر چند بعدها عثمانی ها تلاش کردند آن را احیا کنند اما آن مرجعیت مذهبی که خلفای بنی عباس داشتند دیگر احیا نشد. بنی عباس در دوران خلافت خود یک خط قرمز داشتند و آن جلوگیری از بروز تفکرات غیر همسو با خودشان به خصوص در حوزه مذهب بود. آنها سرسختانه مخالفان خود را سرکوب می کردند هر چند این رویه در دوران طولانی خلافت آنها به یک اندازه نبود. بنی عباس بعد از خلفای مقتدری چون هارون و مامون عباسی آن هیمنه و اقتدار خود را در جهان اسلام از دست داده بودند و در سرزمین هایی مثل ایران حکومت های محلی حکم می راندند و خلیفه گاهی از سر میل و گاهی از سر بی میلی با آنها همراهی می کرد اما واقعا آن قدرت را نداشت که مثل دوره هارون همه سرزمین اسلامی را به زیر سیطره خود بکشد.
با این حال آنها در برابر تفکراتی مثل تشیع از تمام ابزارهایی مانند خطبا و اهل منبر استفاده می کردند تا اجازه ندهند که غیر اهل سنت در نقطه ای از سرزمین های اسلامی حاکمیت بیابد. بر همین مبنا شاید هم این ادعا درست باشد که خواجه نصیرالدین طوسی بی تمایل به برانداختن بنی عباس نبود چرا که این سلسله به خصوص در بخش های پایانی قدرت خود بیشتر از آن که به درد جامعه اسلامی بخورد به وبال گردن آن تبدیل شده بود و هیچ فایده ای برای مسلمانان نداشت جز این که صرفا یک قرائت خاص از اسلام را می پذیرفت و سایر نگرش های به دین مثل تفکر شیعه را بر نمی تافت و از منابر و مراکز دینی می خواست که جلوی سایر صداها را بگیرند. شیعیان در بیشتر دوره های بنی عباس با خطر قتل و کشتار و غارت اموال مواجه بودند، چنانچه آخرین قتل و غارت را آخرین خلیفه عباس در محله کرخ بغداد که شیعه نشین بود انجام داد.
علاوه بر این میرخواند – مورخ نامی قرن نهم هجری قمری – می گوید به نامه هایی دست یافته است که ناصرالدین خلیفه مسلمین به غوریان و چنگیزخان نوشته و از آنها خواسته بود که به سرزمین های خوارزمشاهیان حمله کنند و این اگر صحت داشته باشد نوعی خیانت از جانب خود بنی عباس به جهان اسلام محسوب می شد.
ابوالعباساحمد ملقب به الناصرلدینالله سی و چهارمین خلیفه بنی عباس و به نقلی آخرین خلیفه مقتدر خاندان عباسی بود او تقریبا هم زمان با چنگیز حکومت کرد البته حمله مغول در زمان او اتفاق نیفتاد اما ناصر تلاش بسیاری کرد که حوزه نفوذ بنی عباس را به کل جهان اسلام گسترش دهد و بر همین مبنا همواره در حال توطئه و تلاش علیه حکومت های محلی بود که در بخش هایی از جهان اسلام مثل ایران شکل گرفته بودند مثلا او به غوریان – سلسله ای در شمال شرق ایران – نامه نوشت و خواست که به سرزمین های خوارزمشاهیان حمله کند چون سلاطین خوارزمشاهی رابطه خوبی با دربار بغداد نداشتند. همان طور که گفتیم بنا به نقلی او حتی به چنگیز هم نامه نوشته بود که به سرزمین های خوارزمشاهیان حمله کند.
البته این تصور که چنگیز هم با این نامه حمله کرده باشد درست نیست. چنگیز مغول برنامه حمله به ایران داشت و این نامه ها انگیزه اصلی او نبودند. شاید حمله مغول ها به عنوان یک قدرت نوظهور و سلطه جو ایجاب می کرد که تمام قدرت های جهان اسلام در هم افزایی باهم جلوی مغول ها بایستند اما چنین نشد و خلیفه بغداد نیز نقش مهمی در تشتت میان نیروهای جهان اسلام برای مقابله با مغول ها را داشت.
گفتگویی میان خواجه نصیر و هلاکو در تاریخ نقل شده است که در آن هلاکو می گوید که اگر خلیفه کشته شود می گویند بلا نازل می شود و زلزله می آید و سیل مهیب جاری می شود و آفتاب دیگر بر نمی آید و این که خواجه با اشاره به قتل خلفای قبلی این موضوع را رد کرده است اگر این گفت و گو صحت داشته باشد هم دلیلی بر میل خواجه به کشتن خلیفه نیست و صرفا رد یک خرافه است ولی احتمالا خواجه بی میل به برانداختن بنی عباس نبوده است.
از سوی دیگر ظاهرا نامه هایی نیز میان آخرین خلیفه بنی عباس و هلاکو خان رد و بدل شده است و در آن خلیفه هلاکو را از حمله به بغداد بر حذر داشته و می گوید که “خاندان عباسیان تا روز رستاخیز پایدار خواهند ماند. تمام کسانی که در گذشته خواستهاند به بغداد حمله کنند، به هلاکت رسیدهاند. مسلمانان شرق و غرب خدمتگزار دربار خلیفه عباسی هستند و از او دفاع خواهند کرد. هزاران قشون دارد که امواج دریاها را خشک میسازند.”
خلیفه واقعا فکر می کرد که دربار عباسی تا ابد خواهد ماند و شاید همین ذهنیت بود که باعث شد خلفای عباسی خطر مغول ها را جدی بگیرند که طی چندین دهه سرزمین های شرقی اسلامی را در هم کوبیده بودند و باورهای خرافی قدرت ابدی چنان آنها را در بر گرفته بود که به سقوط خلافت باور نداشتند. گفت وگویی هم که میان خواجه نصیرالدین طوسی و هلاکو خان نقل کردیم بر اساس همین باورهای خرافی بود که خواجه نصیر آنها را رد کرده بود.
خواجه نصیرالدین طوسی بعد از فتح بغداد و شکستن صلابت خلافت عباسی از مغول ها خواست که کتابخانه بغداد را آتش نزنند و آنها هم این را قبول کردند و به همین دلیل کتابخانه بغداد با زیرکی خواجه نصیرالدین سالم ماند او همچنین پیشنهاد داد که رصدخانه ای برای کار روی کواکب در مراغه که پایتخت مغول ها شده بود تاسیس شود و اتفاقا با موافقت هلاکو خان مواجه شد. مغول ها به دلیل آن که شمن پرست بودند به علوم نجومی علاقه داشتند و به نظر می رسد این پیشنهاد خواجه با درک این علاقه مغول ها بود. اما او به ساخت رصدخانه در مراغه بسنده نکرد بلکه ضمنا به ساخت یک مرکز بزرگ علمی پرداخت و با گرفتن امان نامه مغول ها برای دانشمندانی که به سبب حمله آنها به شهرهای دیگر فرار کرده بودند آنها را به مراغه آورد و با اختصاص مقرری از خزانه برای آنها، تلاش کرد جمع دانشمندان را در مراغه جمع کند. گفته می شود مراغه در زمان خواجه نصیر کتابخانه ای داشت که ۴۰۰ هزار کتاب در خود جای داده بود.
نفوذ خواجه نصیر و بعدها شاگردش در میان ایلخانان مغول به جایی رسید که اولجائیتو – هشتمین خان مغول – تحت تاثیر علامه حلی – شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی – مسلمان و حتی شیعه شد و تلاش زیادی برای احیای فرهنگ و تمدن اسلامی کرد.
خواجه نصیرالدین طوسی اگر نبود بسیاری از کتاب های خطی که امروز از آنها بهره می بریم وجود نداشتند او از قدرت و تمرکزی که مغول ها در سرزمین های اسلامی ایجاد کردند استفاده کرد و بزرگترین کتابخانه جهان اسلام را دوباره در مراغه احیا کرد و دانشمندان بزرگی را آنجا جمع آوری کرد. اگر او مانند سایر روحانیون به جنگ با مغول ها می رفت تاثیری در شکست جهان اسلام نداشت و سرزمین های اسلامی از چنان تشتت و اشتفگی رنج می برد که تلاش های یک دانشمند در برابر هجوم مغول ها بیهوده می شد. اما به نظر می رسد تلاش های خواجه نصیرالدین طوسی در آرام کردن مغول ها و احیای تمدن اسلامی بسیار راهگشا و ارزشمند بوده است.
نگاهی به زندگی این دانشمند بزرگ نشان می دهد که او هیچ گاه از گفتگو با کسی نهراسید او همچنان که از گفتگو با مغول ها رو بر نگرداند با رییس اسماعیلیه هم به زمان خودش به صحبت نشست و با رهنمودهایش مانع خونریزی در قلعه میمون دژ شد او در همان زمان که با هلاکو خان صحبت می کرد از گفتگو با سایر دانشمندان هم روگردان نبود. چنانچه وقتی به کتاب المصارعه شهرستانی – دانشمند ضد فلسفه – خورد کتابی در پاسخ به او به نام المصارعه المصارعه نوشت و پاسخ او را داد. کتاب های کلامی او در پاسخ به انتقادها به فلسفه تفکر شیعه از مبانی عقلی هنوز هم دارای ارزش های باالایی است و از آن در مباحث استفاده می شود.
انقل است که روزی فردی می خواست به خواجه نصیر اهانت کند و او را «پدر سگ» خطاب کرد اما خواجه با خوشرویی به او گفت که همه می دانند پدر من یک مرد و یک انسان بود در نتیجه پدر من سگ نبوده است و تو اشتباه می کنی.
گزارش از: اکبر بیاتی