چرا مردم فکر میکنند دولتمردان مقصرند؟
در طول چند سال گذشته و پس از دوران خاتمی؛ آرامآرام فاصله دیدگاه مسئولان و مردم از هم افزایش پیدا کرد. فاصلهای از آرمان تا معیشت!
به گزارش تجارت امروز؛ مسئولان همیشه از آرمانهای انقلاب گفتند و آنکه مردم باید فشارها را تحمل کنند تا به آرمانهایمان برسیم اما گویی جدیداً مسئولانی که برای مردم تصمیم میگیرند در کشور دیگری زندگی میکنند؛ شاید هم فاصله حقوق و دستمزدها آنقدر زیاد است که متوجه مشکلات مردم نمیشوند!
فاصله دیدگاه مردم و مسئولان در همه رخدادهای ناگوار اخیر قابلتأمل است؛ اصالت اما با مردم است و درواقع مسئولان توجیهگر مشکلات هستند، امیدی به وجود اراده ایجاد تغییر در کشور نیست اما استمرار این رویکردها نتایج بدی خواهد داشت.
احساسی که مردمدارند فارغ از درست یا غلط آن، اهمیت دارد. تجربه تاریخی میگوید وقتی مجموعهای از کارهای بیمنطق و بیفایده پشت سرهم صورت میگیرد، نوعی گیجی و حواسپرتی در همه سطوح ایجاد میشود و یک سلسله حوادث در گوشه و کنار اتفاق میافتد که همه آنها قابلپیشگیری و جلوگیری است. درنتیجه احساس مردم همیشه احساس صادقی است و در این احساس جمعی خیلی کمتر از احساسات فردی دروغ وجود دارد.
سالها است که نخبگان حوزههای مختلف حتی در سمت مشاور هم به کار گرفته نمیشوند و وقتی از تجربه و توانایی افراد توانمند استفاده نمیکنیم روزگار به ما درست خواهد داد! کاملاً روشن بود که این رویه به بحران میانجامد و متأسفانه چنین هم شده است.
درگیریهایی در بالا و پایین بهصورت خطای انسانی درآمده و آن کنترلی که باید روی رانندههای لکوموتیو، دستگاه و ساعت حرکت و… باشد، دچار اختلال شده و نهایت یکبار همقطار از ریل خارج میشود. درنتیجه همه این مسائل به هم مرتبط هستند. اگر وضعیت بههمریخته باشد، خودبهخود خطای انسانی هم زیاد میشود.
مثلاً در جریان انقلاب اسلامی و طی سالهای ۵۶ تا ۵۸ مرتب هواپیما سقوط میکرد. در این مواقع انگار که طبیعت هم با انسان درمیافتد، یعنی سیل و زلزله هم بیشتر میشود و همه اینها به این دلیل نمود پیدا میکند که افرادی که باید جلوی عوارض سیل و زلزله را بگیرند یا پیشبینیهای لازم برای مهار آن را داشته باشند، دچار یک اختلال حواس میشوند و مجموعه بدبختیها بر سر مردم آوار میشود. این است که خطاهای انسانی محصول یک خطای بزرگتر است که در تمام سطوح جریان یافته است.
چرا مردم احساس میکنند دولتمردان در همه موارد مقصرند؟
این احساس محصول چندین سال پشت کردن به علم و تجربه است. این احساس در حقیقت سندروم یک بیماری بزرگتر است که میتواند نتایج وخیمی هم به بار آورد. وقتی مردم بیتفاوت یا سردرگم میشوند، معمولاً در قسمتی از جامعه فروپاشی صورت میگیرد. این امر بارها در جریان حوادث مختلف تجربهشده است. این حوادث نوعی روانشناسی هم ایجاد میکند که بسیار مهم است. برای آنکه اساساً ما تصوراتی داریم که بر اساس آن عمل میکنیم. همچنین در این تصورات ارزشها و مسائل خوب و بدی وجود دارد که آنها را از هم تفکیک میکنیم. وقتی آرمانهایمان فروبپاشد، یعنی دیگر نهادهای عینی جامعه دوام نخواهند یافت و متزلزل میشوند. متأسفانه مدتها است که این آرمانهای جامعه فروریخته است و مردم اعتمادی به دستگاهها ندارند. مردم هر جا که پول گذاشتند دیدند که دزدی و اختلاس شد و پولشان برنگشت. مثلاً بارها در صف خودرو مانده و ثبتنام کردهاند اما نه خودرویی بوده و نه مسئولی که پاسخ بدهد. همه اینها در طول زمان دستبهدست هم میدهد و بعد این تصور را برای ملت ایجاد میکند که ما به امان خدا رها هستیم؛ بنابراین به فکر یک راهحل و چاره میگردند. این همان وضعیتی است که الآن در جامعه مشاهده میکنیم.
باید از خشم نهفته جامعه ترسید
مردم همیشه نسبت به دو موضوع حساس هستند. یکی مال و دیگر جانشان. وقتی مردم ببینند که جان و مال آنها بیهوده هدر میرود و تلف میشود، وقتیکه همزمان شاهد تبعیضهای کلان هستند که نشان میدهد برخی در ناز و نعمت غرقشده و برخی پشت در بیمارستان به دلیل نداشتن پول مانده و بیمار خود را از دست میدهند، یا وقتی میبینند که بچه آنها دچار سوءتغذیه شده اما بچههای دیگران در خارج از کشور در ناز و نعمت هستند و… ناراحت و خشمگین میشوند. همه این مسائل اثرگذار است و وقتی این اثرگذاری بیشتر میشود که با سیستمی سروکار داشته باشیم که پیوسته شعار حمایت از مستضعفان و… داده باشد. مردم وقتی ببینند که درست ۱۸۰ درجه خلاف شعارها و وعدهها عمل میشود، ناامید میشوند. بالاخره همین جوانانی که الآن معترض هستند در جبههها جان خود را برای حفظ این کشور و این نظام فدا میکردند، امروزه اما این احساس وجود ندارد. آنهایی که این احساس را بر باد داده و از بین بردند، باید پاسخگو باشند.
مردم وقتی میبینند که عزیزان آنها از دست میروند و دلیلش این است که یک نفر زیر سایه فساد گسترده موجود برای چهار طبقه ساختمان مجوز گرفته و ۱۰ طبقه ساخته است. کیست که نداند چنین ساختمانی فرومیریزد! مثال دیگر همین حادثه اخیر برای قطار یزد- مشهد است. اگر کنترل باشد، حتماً به حفظ و کنترل ریلها و… دقت میشود. همه این مسائل دستبهدست هم میدهد و موجبات خشم مردم را فراهم میکند.
ارادهای برای اصلاح امور نیست
ما قوانینی داریم که در همهسالهای گذشته ناکارآمد بوده و دیدهایم که نتیجه مثبتی به بار نیاورده است اما همچنان به عمل بر پایه آن ادامه میدهیم بدون اینکه این قوانین را ذرهای دستکاری کنیم یا تأملی روی آن انجام دهیم! مثلاً در حوزه مبارزه با مواد مخدر، اینهمه اعدام کردیم و اینهمه نیروهای انتظامی در برخورد با اشرار و قاچاقچیان از دست رفتند اما شاهدیم که وضعیت همان است. درحالیکه اگر قانون یا مسیر مبارزه ما کارکرد ندارد، باید آن را تغییر داد.
مثال دیگر هم برخوردی است که مسئولان با مردمدارند وعدهای افراد ناوارد و بیصلاحیت را مأمور مسائل بسیار مهم فرهنگی میکنند. مثلاً در حوزه حجاب شاهدیم که چطور در برخورد یک جوان با چند خانم چه خشمی در جامعه ایجاد میشود. به نظر میرسد که برخی امربهمعروف و نهی از منکر را اشتباه تعریف میکنند درحالیکه این موضوع سالها وجود داشته است.
ضمن اینکه در تریبونهای مختلف حرفهایی زده میشود که مردم تصور میکنند تنها چیزی که اهمیت ندارد، جان و مال و آسایش آنها است و طبیعتاً خشمگین میشوند. بر این اساس تصور میکنیم که متأسفانه چنین ارادهای در کشور ما وجود ندارد و اتفاقاً برعکس نوعی لجبازی با مردم وجود دارد. به نظر میرسد لجبازی برای استمرار نگاه غلط و قوانین غلطی وجود دارد و مرغشان یکپا دارد.
راهحل چیست؟
امام راحلمان همواره میگفتند هر جا به بنبست رسیدید به سراغ مردم بروید و ببینید مردم چه میگویند؛ همان کار که مردم گفتند را انجام دهید و شک نکنید. راهحل امروز کشور بازگشت به مردم است؛ اصلاح ساختارهای غلط و حذف افراد فاسد؛ ایجاد نظم عینی در جایگاههای حساس نظیر شورای نگهبان تا مردم ببینند قانون عیناً رعایت میشود و کشور سلیقهای اداره نمیشود.
باید بهفوریت برای مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم کاری کرد و هر آنچه مانع آن است برداشته شود؛ پیشنهاد میکنیم دولت بهجای فشار بر گرده مردم فشار جراحی اقتصادی را از خود و کارمندان خود شروع کند و حقوقهایی که متأسفانه در دولت انقلابی بالاتر هم رفته بسته به جایگاه و مبلغ کاهش دهد.
انتهای مطلب/