دل نوشته یک مادر برای رهبر انقلاب
آقای خامنهای ، در کشوری که میلیاردها تومان خرج همایش و نمایش و اتفاقات مختلف میشود، مدیر مدرسه فرزندم جلوی چشمانم صندوق صدقات مدرسه را در کیسهای خالی کرد و به من داد تا بتوانم پول داروی فرزندم را بدهم.
به گزارش تجارت امروز به نقل از تلنگر، در جامعهای که مردم آن با مهر آمیخته و از کودکی محبت را در وجود خود حس میکنند، شاید سخترین کار شنیدن و دیدن رنج و درد و مشکلات مردم است. متنی که در زیر میخوانید درد و دل مادری رنج دیده است که در ناملایمات روزگار سعی در حفظ زندگی خود و فرزندانش دارد.
به نام خدا
رهبر معظم انقلاب جناب آقای خامنهای
با سلام
اینجانب یک راننده تاکسی در بخش بانوان هستم که با مشکلات مختلفی دست و پنجه نرم میکنم. به دلیل مشکلات عدیدهای که دارم به مراجع مختلفی از جمله بهزیستی و کمیته امداد امام خمینی مراجعه کرده و با درخواستهای کتبی و شفاهی برای بررسی وضعیت زندگیم درخواست دادم که تا کنون پاسخ متناسبی دریافت نکردم.حتی نامه ای به شماره ۵۳۷۳۶۵۸ در تاریخ ۱۱/۶/۱۳۹۶ به دفتر جنابعالی تحویل دادم.
از شما رخصتی میخواهم تا گوشهای ز زندگی سراسر ملال و درد خود را که میتواند شباهت زیادی به زندگی آحاد مردم ایران داشته باشد را با شما بیان کنم.
من مادری هستم صاحب سه فرزند. در سال ۸۹ متوجه شدم که همسرم معتاد به ماده مخدر شیشه شده است. قبلا نیز به تریاک اعتیاد داشته است. در سال ۱۳۹۰ به طور کامل یک معتاد به مواد مخدر روانگردان شده بودند و توانایی هیچ گونه کاری را نداشتند.
در همان سال صاحبخانهام به دلیل نداشتن پول اجاره و البته معتاد بودن همسرم به شکل بدی عذر ما را خواست. به طوری که اساس منزل من گوشه خیابان ریخته شد. در آن زمان در دختر بزرگم ۱۵ سالو پسرم ۱۱ سال داشتند. یک کودک ۹ ماهه نیز داشتم.
به دلیل بی سرپناهی شب را در پارک سپری کردیم.
فردای آن روز، ماموران شهرداری به من دستور دادند که خرده اثاث باقی ماندهام را از پارک بردارم. خداوند پدر آن مسئول بخش بانوان شهرداری را بیامرزد که با تلاشهایش باعث همکاری ماموران شهرداری با من که مستاصل و درمانده شده بودم شد.
اثاثیه به شهرداری منتقل شد. من و فرزندانم نیز به مرکز داخله در بحران شهرداری ارجاع داده شدیم که از آنجا به یک مسافرخانه معرفی شدیم.
۱۵ روز و فرزندانم در آن مکان بودیم. بدون پول، بدون سرپناهی مطمئن.
یکی از آشنایان مبلغ ۲ میلیون تومان برای رهن منزلی به من قرض داد. با آن پول خانهای قدیمی پیدا کردم که در آن اتاقی اجاره کردم.
در این مدت تنها محل درآمدم یارانه بود که خرج اجاره خانه میشد. هزینههای زندگی نیز از کمکهای اطرافیان تامین میشد.
با کمک کمیته امداد وامی دریافت کردم و تاکسیای خریدم که ۵ سال از عمر آن میگذشت. این تاکسی به دلیل فرسوده بودن تا امروز حدود ۴۰ میلیون تومان روی دستم خرج گذاشته است که به دلیل نیاز به امرار معاش با قرض کردن هزینههایش را پرداختم تا کار کند و روزیمان را دربیاورد.
خدا را شکر که توانستم دختر بزرگم را در سال ۹۳ به خانه بخت بفرستم.هرچند که هنوز پای حساب و کتاب خرده اثاث جهیزیهاش نرفتم و همچنان بابت آن بدهکارم.
بزرگ مرد سرزمینم، به دلیل فرسودگی خودرو از اول سال ۹۵ نتوانستم با خودرو کار کنم. دوره کارنامه تاکسیرانیم در مهر ماه تمام شده که برای تمدید آن باید بابت کار نکرده حق شارژ بپردازم که حدود ۳ میلیون تومان میشود و در توانم نیست. شرکت تاکسیرانی هم کارنامهام را تمدید نمیکند.بیمه خودرو تمام شده است و خود خودرو هم به طور کامل از کار افتاده و پشت دیوار خانه پارک است.
آقای خامنهای ، دختر کوچکم اکنون ۸ ساله است و از بیماری رییوی رنج میبرد. پزشکها به من گفتند به دلیل ضعف مستعد بیماری قلبی هم هست.
در هزینه های درمانش ماندهام. حتی امکان خرید یک اسپری، داروهای بیش فعالی یا چکاپ برای قلبش را ندارم.
متاسفانه حمایتهای نهادهای ذی ربط از یک زن تنها با سه فرزند کافی نیست. بیمه ام به دلیل کار نکردن و عدم توان در پرداخت حق بیمه مربوط به راننده قطع شده است. خدا میداند که که برای درمان فرزندم و خرید داروهایش به هر مرد و نامردی روی زدهام.
من یک مادرم و نمی توانم پرپر زدن کودکم را جلوی چشمانم ببینم.
من یک روز کامل جلوی داروخانه گریه کردم و به مدیر داروخانه التماس کردم تا داروهای فرزندم را تهیه کنم. با هزار مشکل کمی از پول دارو را تهیه کردم تا توانستم یکی از اسپریها و یکی از چند آمپولش که در نسخه نوشته بود را تهیه کنم. تازه برای همان هم مدارکم را به داروخانه دادم که هنوز هم نتوانستم پس بگیرم.
آقای خامنهای ، در کشوری که میلیاردها تومان خرج همایش و نمایش و اتفاقات مختلف میشود، مدیر مدرسه فرزندم جلوی چشمانم صندوق صدقات مدرسه را در کیسهای خالی کرد و به من داد تا بتوانم پول داروی فرزندم را بدهم.
اکنون دو سال است که هیچ کس سراغی از من نگرفته.نه کمیته امداد نه بهزیستی.
روزها به سختی میگذرد. خدا شاهد است که برخی شبها گرسنه میخوابیم. حتی توان خرید یک لقمه نان و پنیر برای فرزندم را ندارم.
بزرگ مرد سرزمینم برایت از دردهایم می گویم. از این که با آمدن این عید سه سال میشود که خانهام رنگ گوشت به خود ندیده.
آخرین باری که تکهای مرغ خریده باشم یادم نمیآید.
اکنون که با نوشتن این نامه یاد دردهایم میافتم بغض گلویم را میفشارد.
یک سال و نیم است ساکن مسکن مهر هستم.حتی پول آب و برق را نتوانستم بپردازم.
فکر نکنید نخواستم کار کنم. خدا میداند لحظه ای از تلاش دست برنداشتم. از زمان خرابی ماشین با چرخ خیاطی کار میکنم.
دستگیره میدوزم شاید خنده دار باشد دانه ای ۵۰ تا تک تومان، سفره دانهای ۱۰۰ تومان.
گه گاه کمکی از دوستان آشنایان به من میشود.
با همه گرفتاریها موفق به گذراندن مراحل جهت دریافت وام برای نوسازی ماشین شدم. تمام امیدم به این است که سایت ایران خودرو جهت ثبت نام خودرو جدید و دریافت خودرو فرسوده باز شود. آن هم که به دلیل بدهیهای سازمان نوسازی ناوگان حمل و نقل و هدفمندی مصرف سوخت به ایران خودرو بسته است. من و امثال من داریم چوب دعوای بزرگترها را میخوریم. تازه در صورتی که بتوانیم خودرو را تحویل بگیریم ، آن هم با وام ۱۶% و اقساط سنگین آن با این همه بدهی که من دارم میتوان دردی از دردهایم را دوا کند؟ مگر یک تاکسی چقدر درآمد دارد؟
آقای خامنهای، قشر تاکسیران با این گرانی و اوضاع معیشتی ، امکان حتی یک پس انداز حداقلی را ندارند.
آقای بزرگوار، من یک مادرم، راهی به جایی ندارم. همه راهها به رویم بسته است. امیدم اول به خدا است و بعد از آن به شما
منبع: تلنگر