اصول سیاست و کشورداری از نظر «سعدی»
سعدی، فیلسوف زندگی و شاعر خودبازیابی است و در پرتو بازتابهای آبِ رکنآباد، شاعرِ روشنایی در روشنایی و نقاش خود آگاهی در خودآگاهی است. مقالهی پیش رو در خصوص کشورداری و سیاست در نگاه سعدی نگارش یافته که وضعیت حکومت وسیاست قرن هفتم را نشان میدهد. در این مقاله، به نهادهای سیاسی، رفتار حاکمان و عاملان، جنگ و صلح و بخششها و مجازاتها پرداخته شده و صاحبان اقتدار، به حُسن سیاست و دادگری و رعیّت پروری دعوت شدهاند.
کلید واژگان: گلستان، بوستان، سیاست، کشورداری، مدینهی فاضله، نهادهای سیاسی، وضعیت حکومت.
۱. مال بیتجارت؛
۲. علم بیبحث؛
۳. ملک بیسیاست (گلستان، باب ۸: ۱۷۲).
ماکس وبر، دولت را به عنوان «یک اجتماع انسانی» تعریف میکند که: «استفادهی مشروع از زور و فشار جسمانی در سرزمین معیّنی را منحصر به خود میداند»؛ بنابراین دولت یکی از عوامل مهم نظارت اجتمایی است که وظایف آن توسّط قانون انجام میپذیرد و این قانون خود در تحلیل نهایی بر زور و فشار جسمانی تکیه دارد. بنا به عقیدهی وبر، دولت یک تجمع در درون جامعه است نه کل خود جامعه (باتامور، ۱۳۵۷:۱۶۹).
نویسنده در مقالهی حاضر معتقد است که آیین کشور داری در نظر سعدی بر اصول و موازینی استوار است. وی ابتدا مفهو م سیاست را از دیدگاههای مختلف بیان، آن گاه به بررسی مهمترین اصول در خصوص کشورداری پرداخته است.
مفهوم شناسی سیاست
در «لغت نامهی دهخدا» سیاست این گونه تعریف شده است: «حکومت، ریاست، داوری، حراست، حفاظت» (دهخدا، ۱۳۷۷:۱۳۸۶۵ ). در «فرهنگ معین» سیاست یعنی:
۱.حکم راندن بر رعیت و ادارهی امور مملکت؛
۲.حکومت، ریاست، عدالت، داوری، ادارهی امور داخلی و خارجی کشور (معین،۱۳۸۸: ۵۰۱).
حسن انوری در «فرهنگ سخن» سیاست را: «حساب گریهای زیرکانه و منفعت جویانه» میداند (انوری،۱۳۸۳: ۹۷۵ ). در «فرهنگ عمید» سیاست یعنی:
۱.اداره کردن امور مملکت؛
۲.مراقبت امور داخلی و خارجی کشور؛
۳. اصلاح امور خلق و مردم داری (عمید،۱۳۶۲: ۱۲۵۶ ). آشوری در «دانشنامهی سیاست»، هر امری را که مربوط به دولت، مدیریت و تعیین شکل و مقاصد و چگونگی فعالیت دولت باشد از مقولههای امور سیاسی میداند (آشوری،۱۳۶۶: ۲۱۲).
اصول و موازین سیاست و کشورداری از دیدگاه سعدی
۱.ناپسند داشتن گزند دیگران
به نظر سعدی اگر پادشاه موجب گزند و آزار رعیّت گردد، بویی از آسایش و آرامش در سرزمین او به مشام نخواهد رسید.
گزند کسانش نباید پسند
که ترسد که در ملکش آید گزند
وگر در سرشت وی این خوی نیست
در آن کشور آسودگی بوی نیست
(بوستان، باب ۱:۲۱۱)
ارسطو، حکیم نامدار یونانی، گوید: «چون جور پادشاه بسیار گردد، پادشاهی بشورد و چون دروغ گسترده شود، کینه خیزد و از کینه، جنگ و عداوت و تباهی دین بود و از تباهی دین، ویرانی جهان بود، و از ویرانی جهان، خون ریختن و زوال خواسته» (خردنامه:۹۳).
۲.خردمندی و بخشایندگی
دو صفت «بخردی» و «بخشایش» باید در وجود پادشاه، مستحکم و استوار باشد تا بتوان در اقلیم و ملک وی زندگی کرد.
طبیعت شود مرد را بخردی
به امید نیکی و بیم بدی
گر این هر دو در پادشه یافتی
در اقلیم و ملکش بنه یافتی
که بخشایش آرد بر امیدوار
به امید بخشایش کردگار
(بوستان، باب ۱: ۲۱۱)
۳.مطیع کردگار بودن و حق رَوی
پادشاه اگر به حق روی عادت کرده باشد، دلش قوی و استوار (بوستان، باب ۱:۲۴۷) و نیز خداوند، «نگهبان و یاور» او خواهد بود.
چو حاکم به فرمان داور بود خدایش نگهبان و یاور بود
(دیباچهی بوستان:۲۰۹)
«از سیرت پادشاهان یکی آن است که به شب بر درِ حق گدایی کنند وبه روز بر سرِ خلق پادشاهی» (نصیحه الملوک:۸۷۲).
۴.آباد کردن مملکتکوشش برای آبادانی و ایجاد وسایل زندگی و آثار خیر از وظایف پادشاهان است. از آن جمله میتوان به:
نمرد آنکه ماند پس از وی به جای
پل وخانی و خان و مهمان سرای
(بوستان، باب ۱: ۲۱۴)
۵.پاس داشتن خاطر درویشان و درماندگانسعدی در داستانی تأکید میکند که:
پادشه، پاسبان درویش است
گرچه رامش به فرّ دولت اوست
گوسپند از برای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست
(گلستان، باب ۱:۶۲)
ونیز از زبان انوشیروان به سلاطین اندرز میدهد:
که خاطر نگه دار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس
چو آسایش خویش جویی و بس
نیاید به نزدیک دانا پسند
شبان خفته و گرگ در گوسفند
برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیّت بود تاج دار
(بوستان، باب ۱:۲۱۱)
۶.نکو داشتن خردمندان
از دیدگاه سعدی، خردمندان مایهی جمال ملک هستند؛ پس پادشاهان در ادارهی امور مملکت باید از این گونه افراد بیشتر بهره گیرند چنان که میفرماید:
«ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد. پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاجترند که خردمندان به قربت پادشاهان.»
پندی اگر بشنویای پادشاه
در همه عالم به از این پند نیست
جز به خردمند مفرما عمل
گرچه عمل کارِ خردمند نیست
(گلستان، باب ۸: ۱۷۲)
همچنین از سخنان بزرگمهر به انوشیروان در باب حکومت عبارت است از:
الف. مشورت با علما در حادثات امور؛
ب. احترام علما و اشراف و مزدوران و سرداران و دبیران و بندگان، هر یک به قدر مراتبشان؛
ج. مراقبت قضاوت و تفتیش کار عمّال به اقتضای عدالت و پاداش درست کار و کیفر بدکار؛
د. مراقبت زندانیان که روزها در کارشان بنگری و از وضع بد کار مطٌمئن شوی و بیگناه را رها کنی؛
ذ. حسن تأ دیب رعایای مجرم و اجرای مجازاتها، و مراقبت وزیران و بندگان و تعویض آنها که نادرست یا ناتوان اند و…
۷.مجازات خراب کاران و مفسدان
سعدی برای خراب کارانی که در مملکت، آشوب و نفاق انگیزند دو نوع مجازات پیشنهاد میکند:
غریبی که پر فتنه باشد سرش
میازار و بیرون کن از کشورش
وگر پارسی باشدش زاد بوم
به صنعاش مفرست و سقلاب و روم
هم آنجا امانش مده تا به چاشت
نشاید بلا بر دگر کس گماشت
که گویند بر گشته باد آن زمین
کزو مردم آیند بیرون چنین
(بوستان، باب ۱: ۲۱۳)
۸.دادگری در مورد زیر دستان
پادشاه اگر بر زیر دستان خود ستم کند سرانجام «شوکت و پادشایی» خود را از دست خواهد داد:
خبر داری از خسروان عجم
که کردند بر زیر دستان ستم
نه آن شوکت و پادشایی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند
(بوستان، باب ۱: ۲۳۰)
حاکم مملکت اگر میخواهد دلی آسوده داشته باشد باید «دل دردمندان ز بند برآورد» وگرنه «پریشانی خاطر دادخواه» پادشاه را از مملکت بر میاندازد و نیز اگر میخواهد که خاندان و ملکش سالها آباد بماند، نباید دلی بیگنه را خراب کند. سعدی معتقد است که پادشاه ظالم سرانجام کارش به گدایی خواهد کشید و در آن مملکتی که ضعیف از قوی بارکش باشد خواب خوش بر آن پادشه حرام است (معبودی،۱۳۸۵: ۴۹).
سعدی بقای مملکت را در وجود یک شرط میداند و آن هم اینکه:
بقای مملکت اندر وجود یک شرط است
که دست هیچ قوی بر ضعیف نگماری
(قصاید فارسی: ۷۵۲)
۹.رازداری در مسایل سیاسی
سعدی توصیه میکند که در مسایل جنگ و حکومت باید راز دار بود و اسرار نظامی را منتشر نساخت و در نهان به چارهی کار پرداخت و تدارکات جنگی را از همگان پوشیده داشت.
به تدبیر جنگ بد اندیش کوش
مصالح بیندیش و نیّت بپوش
منه در میان راز با هرکسی
که جاسوس هم کاسه دیدم بسی
(بوستان، باب ۱: ۲۵۳)
۱۰.نگنجیدن دو پادشاه در یک مملکت (وحدت حکومت)
مسلم است که در هر مملکتی تنها یک پادشاه میگنجد و وجود دو پادشاه اندرولایتی غوغا و فتنه به پا خواهد کرد (غزلیات:۵۳۱)؛ زیرا پادشاهان، ظالم و زورگو هستند و دو فرد زورگو نمیتوانند در یک جا زندگی کنند.
ادوارد براون نیز به همین نکته اشاره میکند و در کتاب خود مینویسد: «سلطان محمد عثمانی در پاسخ نامهی شاهرخ در عذر خواهی از قتل سه برادر خود، به سخن سعدی استشهاد میکند که:» ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند (براون،۱۳۵۱:۵۶۳).
۱۱.سپردن سلطنت به جانشین
طبق سنّت دیرینه هر پادشاهی قبل از مرگ خود، فرد مناسبی را جانشین خود قرار میدهد که این مقام نیابت در درجهی اول از آنِ پسر پادشاه خواهد بود. همچون آلب ارسلان که پسرش بعد از وی تاج پادشاهی را بر سر نهاد، و یا همانند ابوبکر سعد که بعد از پدرش، سعد زنگی، به حکومت پارس رسید. گاهی نیزسلطنت ران صاحب شکوهی چون در دوده، قایم مقامی نداشته است کشور را به شیخی میسپارد (بوستان، باب ۶:۳۳۹)
۱۲.مردم نوازی
سعدی بر این نظر است که گنج و خزانهی پادشاه باید برطفل و درویش و پیر وقف شود
و نیز باید به جای جمع گنج به جمعیّت خاطر دوستان کوشید و برای آسایش خلق، خزینه را تهی کرد؛ زیرا کلید خزینه همیشه در دست نیست.
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست توست (بوستان، باب ۲: ۲۵۴)
مردم نوازی یکی از عوامل مهم پیروزی سلاطین بوده است؛ چنانکه اسکندر رومی هر مملکتی را که میگرفت رعیّتش را نمیآزرد و نام پادشاهان جز به نکویی نمیبرد و همین عامل مردم داری و مردم نوازی او سبب تسلّط او بردیار مشرق و مغرب گردید (گلستان، باب ۱:۶۹). در جایی دیگر سعدی از زبان وزیر پادشاهی بیان میکند که: «پادشه را کرم باید تا خلق بر او گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند وگرنه در روز سختی، دوستدارش دشمن زور آور خواهد شد»، چنانکه آن ملک را پند وزیر ناصح، موافق طبع مخالف نیامد و به زندانش فرستاد و طولی نکشید که گروهی به منازعت برخاستند و خلق که از دست تطاول او به جان آمده بودند آن گروه را تقویت کردند تا ملک از تصرف این پادشاه به در رفت (همان: ۴۴).
حاکم مملکت به عنوان سرِ اکابر قوم باید بداند که بیوجود رعیّت هیچ ارزشی ندارد؛ پس بر اوست که بنابر حسّ مردم دوستی ملک را نظام بخشد (قطعات:۸۳۱).
سعدی، حاکم و مردم را پناه و حامی یکدیگر معرّفی میکند:
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک
نگاه دار دل مردم از پریشانی
چنانکه طایفهای در پناه جاه تواند
تو در پناه دعا و نماز ایشانی
(قطعات: ۸۳۹)
۱۳.بیم دادن پادشاهان از خدای و سوق دادن ایشان به دادگری
شیخ شیراز، رعیّت نوازی و سر لشگری را امری بس مهم میداند به گونهای که نباید بازیچه و سرسری فرض گردد؛ پس چنین امر والایی باید به فرد کارآزمودهای محوّل گردد.
(بوستان، باب ۱: ۲۵۰)
جهانبانی آنقدر وظیفهی ارزشمند و خطیری است که حتی در روز شمار نیز از جزییّات آن سؤال خواهد شد:
خداوند کشور خطا میکند
شب و روز ضایع به خمر و خمار
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگ است کوچک مدار
که گر پای طفلی برآید به سنگ
خدای از تو پرسد به روز شمار
(قطعات: ۸۲۸)
۱۴.درنگ کردن در کشتن اسیران جنگ
استاد سخن، دربارهی اسیران به ملایمت سخن میگوید. او معتقد است که اسیر جنگی و گناه کار را باید فرصتی داد و کشتن او، به اول گناه، شرط نیست. اگر پند و اندرز در او موْثّر واقع نشد در این صورت میتوان او را گوشمالی داد و سرانجام در صورت شرارت او، میتوان وی را از بیخ بر کند (قطعات:۲۱۴) و نیز سعدی بند کردن پیش از کشتن را امری صواب میداند؛ زیرا سرِ کشته را نمیتوان پیوند کرد:
صواب است پیش از کُشش بند کرد
که نتوان سرِ کشته پیوند کرد
(بوستان، باب ۱: ۲۲۰)
۱۵.به کارگیری دیانت وهوش ودرایت درکشور داری
ملک داری به دیانت و فرهنگ و هوش نیازمند است؛ پس پادشاه مست و غافل، لیاقت حکمرانی را ندارد؛ زیرا او پاسبان رعیّت و مسئول حفظ جان و مال مردم است و خفتن و غفلت پادشاه به هنگام حراست، شرط کشور داری نیست (قطعات:۸۲۹).
سعدی درقصیدهای که در مدح «انکیانو» دارد میگوید:
هیچ میدانی خرد به یا روان
من بگویم گر بداری استوار
آدمی را عقل باید در بدن
ور نه جان در کالبد دارد حمار
ملک بانان را نشاید روز وشب
گاهی اندر خمر و گاهی در خمار (فارسی قصاید:۷۲۴)
۱۶.نرم خویی و شکیبایی
نرمش و بردباری از دیگر صفات رهبر مملکت بر شمرده شده است:
خداوند فرمان و رأی و شکوه
ز غوغای مردم نگردد ستوه
سر پر غرور از تحمّل تهی
حرامش بود تاج شاهنشهی
نگویم چو جنگ آوری پای دار
چو خشم آوری عقل بر پای دار
زیرا:
چو لشکر برون تاخت خشم از کمین
نه انصاف ماند نه تقوی نه دین
(بوستان، باب ۱:۲۲۰)
۱۷.گرامی داشتن مسافران و بازرگانان
سعدی در باره ی بیگانگان نیز دستور العملی دارد و میگوید: «نباید خاطر بازرگانان را آزرد؛ بلکه باید راه و رسم پسندیده و مقبولی با بازرگانان دیگر نقاط داشت و با سوداگران و بازرگانان به خوبی رفتار نمود و در بهبود حال آنان توجه کرد؛ زیرا کشوری که بیگانگان از آن رنجیده دل گردند، دیری نپاید که به تباهی گراید و ویرانی بدانجا راه یابد؛ زیرا سیّاح و جهان گرد نام نیک رااز جایی به جایی میبرد. به هر حال عقیده دارد که مهمان را باید محترم شمرد و مسافر را باید گرامی داشت؛ ولی احتراز از بیگانه را نیز لازم دانسته است (ذکر جمیل، ج ۳: ۷۸).»
غریب آشنا باش وسیّاح دوست
که سیّاح، جلاب نام نکوست
نکو دار ضیف و مسافر عزیز
وز آسیبشان بر حذر باش نیز
ز بیگانه پرهیز کردن نکوست
که دشمن توان بود در زیّ دوست (بوستان، باب ۱: ۲۱۳)
۱۸.رعایت عدالت و دادگری
اساس عالم مطلوب سعدی، عدا لت است ودادگستری یا به تعبیر او «نگهبانی خلق وترس خدای» به همین سبب نخستین و مهمترین باب بوستان خود را بدین موضوع اختصاص داده است. وی فرمانروایی را میپسندد که روی اخلاص بر درگاه خداوند نهد. روز، مردمان را حکم گذار باشد و شب خداوند را بندهی حق گذار؛ زیرا معتقد است کسی که از اطاعت خداوند سر نپیچد هیچ کس از حکم او گردن نخواهد پیچید. پندهایی از زبان پدر به هرمز و نصیحت پدر به شیرویه نیز به منزلهی زمینه و طرحی است برای پدید آوردن چنین داد پیشگی و دنیایی:
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان
که خاطر نگه دار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش…
بر آن باش تا هرچه نیّت کنی
نظر در صلاح رعیّت کنی
الا تا نپیچی سر از عدل و رأی
که مردم ز دستت نپیچند پای
گریزد رعیّت ز بیدادگر
کند نام زشتش به گیتی سمر
از آن بهره ور تر در آفاق کیست
که در ملک رانی به انصاف زیست (بوستان، باب ۱: ۲۱۱- ۲۱۲)
بدین ترتیب سعدی، پیشرفت حکومت را متکی بر پیوند با مردم میداند. برای استقرار عدالت، به عقیدهی او راه آن است که در هر کار صلاح رعیّت در نظر گرفته شود. اشخاص خداترس را بر مردم بگمارند و به کسانی که مردم از آنان در رنجند کارنسپارند. پیروزی در آن است که مردم راضی باشند و خوش دل. در جهان مطلوب سعدی، ستم و بیداد مذموم است؛ از این رو کیفر دادن به عامل ظلم دوست بر فرمان روا واجب مینماید (بوستان، باب ۱:۲۱۲). در ولایتی که راهزنان قدرت یابند لشکریان را مقصّر و مسؤل میداند. در مدینهی فاضلهی سعدی رعایت خاطر غریبان نیز به همان نسبت واجب است که ادای حق مردم بومی (همان:۲۱۳). بیسبب نیست که از زبان مردی در برّ و بحر سفر کرده و ملل مختلف آزموده و دانش آموخته، بهترین صفت شهری را آسوده دلی مردم آنجا می شمارد (همان:۲۱۵). جهان داری موافق شریعت، مطلوب سعدی است و کشتن بدکاران را به فتوای شرع روا میداند (یوسفی، ۱۳۶۹: ۲۰).
که را شرع فتوی دهد بر هلاک
الا تا نداری ز کشتنش باک
(بوستان، باب ۱: ۲۲۱)
هرقدر دادگری در جهان اندیشهی سعدی، مطلوب است و سودمند، بیداد زشت است و زیان خیز. جامعهی عدالت پیشهای که سعدی آرزومند است، وقتی انسانیتر جلوه میکند که عاقبت بیدادگری در نظر گرفته شود؛ از این رو گاه از سرنوشت دو برادر سخن میرود: «یکی عادل و دیگری ظالم که اوّلی پس از مرگ پدر به واسطهی عدل و شفقت در جهان نامور شد و دیگری ستم ورزید و دشمن بر او دست یافت:»
شنیدم که در مرزی از باختر
برادر دو بودند از یک پدر…
مقرّر شد آن مملکت بر دو شاه
که بیحدّ و مر بود گنج و سپاه
به حکم نظر در به افتادِ خویش
گرفتند هر یک یکی راه پیش
یکی عدل تا نام نیکو برد
یکی ظلم تا مال گرد آورد
یکی عاطفت سیرت خویش کرد
درم داد و تیمار درویش خورد…
سرآمد به تأیید ملک از سران
نهادند سر بر خطش سروران
دگرخواست کافزون کند تخت وتاج
بیفزود بر مرد دهقان خراج…
چو اقبالش از دوستی سر بتافت
به ناکام دشمن بر او دست یافت …
(بوستان، باب ۱: ۲۳۱-۲۳۰)
در حکایت دیگر ناخشنودی مردم از حکمرانی که ظلم پیشه بود، نموداری دیگر از این شقاوت است (بوستان، باب ۱: ۲۴۷) وحال آنکه خوش دلی و دعای زیر دستانِ از بندِ محنت رسته کافی است بزرگی را از بیماریِ صعب برهاند. در بوستان هر چیز موجب هشیاری است و انتباه، خاصّه از تحوّل و انتقال حشمت و نعمت فراوان یاد میشود. جایی کلّهای با مردی در سخن است که من روزی فرماندهی داشتم (یوسفی، ۱۳۶۹: ۲۱).
شنیدم که یک بار در حِلّهای
سخن گفت با عابدی کلّه ای
که من فرّ فرماندهی داشتم
به سر بر کلاه مِهی داشتم
سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق
گرفتم به بازوی دولت عراق
طمع کرده بودم که کرمان خورم
که ناگه بخوردند کرمان سرم
(بوستان، باب ۱: ۲۳۳)
دادگری پادشاه باید آن حد باشد که تمام زمین در سایهی او، احساس امنیّت کند همچوخلق در شکم مادر و این امر ممکن نیست مگر در حمایت صاحب دلان و با یاری دست همّت مردان و نیز با سر بر آستانهی حق گذاشتن به هنگام شب و جهان داری عادلانه به هنگام روز (قصاید: ۷۵۱).
سعدی در جهان ایده آل خود سیره ی حکمرانی کسانی را میستاید که همه به زیر دستان میاندیشند و رعایت جانب آنان. چنانکه از فرماندهی دادگر یاد میکند که همیشه قبایی ساده داشت و بیش از هر چیز به فکر آسایش دیگران بود:
شنیدم که فرماندهی دادگر
قبا داشتی هر دو روی آستر
یکی گفتشای خسروی نیک روز
ز دیبای چینی قبایی بدوز
بگفت این قدر ستر و آسایش است
وز این بگذری زیب و آرایش است
(بوستان، باب ۱: ۲۲۱)
یا عمر بن عبدالعزیز که در خشکسالی، نگین گران بهای انگشتری خود را فروخت و بهایش را به درویش و مسکین و محتاج داد:
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز
که بودش نگینی در انگشتری
فرو مانده در قیمتش جوهری…
قضا را در آمد یکی خشک سال
که شد بدر سیمای مردم هلال…
بفرمود و بفروختندش به سیم
که رحم آمدش بر غریب و یتیم
به یک هفته نقدش به تاراج داد
به درویش و مسکین و محتاج داد…
(بوستان، باب ۱: ۲۲۴)
در کتاب نصیحهالملوک نیز سخنانی در مورد عدل ذکر شده از جمله:
«حاکم عادل به مثال دیوار محکم است هرگه که میل کند بدان که روی در خرابی دارد.»
(نصیحه الملوک:۸۸۰)
«پادشاهی که عدل نکند و نیک نامی توقّع دارد بدان ماند که جو همی کارد و امید گندم دارد.»
(همان: ۸۸۴)
همچنین اردشیر میگفت: «شاه باید داد بسیار کند که داد، مایهی همهی خوبیهاست و مانع زوال و پراکندگی ملک است و نخستین آثار زوال ملک این است که داد نماند و چون پرچم ستم به دیارِ قومی بجنبد، شاهینِ داد با آن مقابله کند و آن را واپس زند» (مروج الذهب مسعودی:۲۳۹).
در مورد پادشاه دادگر احادیثی نیز وجود دارد از جمله: «السُلطانُ ظِلُ الّٰلهِ فی الارضِ یَأویٰ اِلَیهِ کُلُّ مظلومٍ»؛ «پادشاه دادگر، سایهی خداوند بر روی زمین است که هر ستم دیدهای به او پناه میبرد» (دامادی،۱۳۷۱: ۱۱۴).
در شعر فارسی آمده است که:
مصطفی فرمود: «شاه دادگر، سایهی خداست»
اینک این برهان گرت بایست برهان داشتن
(دهخدا، ۱۳۷۰: ۹۸۹)
پادشه دادگر در عین حال که مراقب اوضاع مملکت است باید پدرواربرفرمان بران و زیر دستان خویش حکم راند و به هنگام لزوم بر آنان خشم آورد یا آب از دیدهشان پاک کند.
(بوستان، باب ۱: ۲۱۴)
«خطاب حاکم عادل مثال باران است» حال «چه در حدیقهی سلطان باشد چه بر کنیسهی عام». پادشاه منصف آن است که انصاف و داد را بین همهی خلق به تساوی رعایت نماید به طوری که نه مال زید بر او حلال باشد و نه خون عمرو بر او حرام (قطعات: ۸۳۱).
سعدی بر این عقیده است که پادشاه عادل به خاطر رعایت دادگری و پاسبانی از ممالک خویش، باید حاضر به تهی شدن خزینهاش باشد؛ امّا رعیّتش آزرده خاطر نگردد:
عدل و انصاف و راستی باید
ور خزینه تهی بود شاید
نکند هرگز اهل دانش و داد
دلِ مردم، خراب و گنج، آباد
پادشاهی که یار درویش است
پاسبان ممالک خویش است
(مثنویات: ۸۴۷)
امنیّت اجتماعی:
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو تویی سایهی خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت، مأمن رضا
بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر
بر ما و بر خدای جهان آفرین، جزا
یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس
چندان که خاک را بود و باد را بقا
(دیباجه ی گلستان: ۳۱)
خراج
(قدامه بن جعفر،۱۳۷۰:۱۲۹)
سعدی مهمترین پایهی معیشت لشکریان و اساس هزینههای جاری مملکت را خراج رعیّت میداند؛ بنابراین پادشاهی که از دست رنج رعیّت، مملکت داری میکند روا نیست که آنان را بیازارد:
گر از خراج رعیّت نباشدت باری
تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟
پس آنکه مملکت از دست رنج او داری
روا مدار که بر خویشتن بیازاری
(قطعات: ۸۳۷)
سعدی برای گرفتن مالیات و مصرف آن، دستور العملی صادر کرده است:
نه از بهر آن میستانم خراج
که زینت کنم بر خود و تخت و تاج
(بوستان، باب ۱: ۲۲۱)
پس باج و خراج تنها برای آن نیست که با گرفتن آن، فرماندار و شخص حاکم به خود بپردازند و با آن خراج تن خود را با لباسهای فاخر بیارایند و اورنگ و دیهیم خود را به گوهرهای گوناگون زیور دهند.
گنج و گنجینه و سرمایههای عمومی تنها از آن فرماندارو ویژهی شخص حاکم نیست؛ بلکه بیت المال برای آراستن سپاه و برگ وساز لشکر، و آسایش ملّت است (ذکر جمیل سعدی، ج ۳: ۷۷):
خزاین پر از بهر لشگر بود نه از بهر آذین و زیور بود
(بوستان، باب ۱: ۲۲۱)
«خزینه باید که همه وقتی موفّر باشد و خرج بیوجه روا ندارد که دشمنان در کمین اند و حوادث در راه» (نصیحه الملوک:۸۷۶).
سازمانهای اداری کشور
دو تن پرورای شاه کشور گشای
یکی اهل رزم و دگر اهل رأی
ز نام آوران گوی دولت برند
که دانا و شمشیر زن پرورند
قلم زن نکو دار و شمشیر زن
نه مطرب، که مردی نیاید ز زن
(بوستان، باب ۱: ۲۵۱)
نظام استخدامی سازمانی که سعدی پیش نهاد میکند، بر استخدام کارمندان خدا ترس مبتنی است، او اعتقاد به مبدأ را شرط اساسی هرگونه رهبری از بالاترین نقطهی هرم قدرت تا رهبران ردهی میانه و کارمندان جزء میداند و گویی که مانند همهی پای بندان مکتب خدا پرستی این اعتقاد بنیادی را پایهی همهی خوبیها میداند و اندرز میدهد:
زمستکبران دلاور بترس
از آن کاو نترسد ز داور بترس
امین باید از داور اندیشناک
نه از رفع دیوان و زجر و هلاک
بیفشان و بشمار و فارغ نشین
که از صد یکی را نبینی امین
(بوستان، باب ۱: ۲۱۳)
سازمان لشگری
قاضی اربا ما نشیند بر فشاند دست را
محتسب گرمَی خورد معذور دارد مست را
(گلستان، باب ۲: ۸۰)
این محتسب که دشمن چنگ است وخصم نای
یک روز بس که بر در خمّار بگذرد
(غزلیّات: ۱۷۷)
«عسس» ازدیگر مأموران پاس بوده است که به آنان، داروغه و شب گرد و گزیر نیز گفه میشد و وظیفهشان دستگیری دزدان و شبروان بوده است همچون دزد مغلولی که چون عسس دست اورا بسته بود به شخصی که از دست تنگی مینالید گفت:
بروشکر یزدان کنای تنگ دست
که دستت عسس تنگ بر هم نیست
(بوستان، باب ۸: ۳۷۰)
اگر نیک مردی نماید عسس
نیارد به شب خفتن از دزد، کس
(بوستان، باب ۲: ۲۷۷)
«شِحنه» نیز از مأمورانی است که پاسبان شهر و برزن بود و همچنین از سوی پادشاه عهده دار ادارهی امور دستهای از ایالات و عشایر بود.
گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست
و آتش و صعقه پیش و پس باشد
خونیان را بود ز شحنه هراس
شبروان را غم از عسس باشد (قطعات: ۸۲۰)
«شاه از بهر دفع ستمکاران است و شحنه برای خونخواران»
(گلستان، باب ۸: ۱۹۲)
«پاسبانان» نیز محافظی است که شب به در گاه ملکوت پاس دارد و همچنین از طرف شهربانی مأمور حفظ نظم و آسایش شهر است. سعدی در حکایتی از هندوی پاسبانی یاد میکند که شبی طغرل گذرش بر او میافتد و آن پاسبان شبزندهدار را در حالی میبیند که از بارش برف و باران و سیل به لرزش افتاده است.
تو پادشاهی گر چشم پاسبان همه شب
به خواب در نرود پادشاه چه غم دارد؟
(غزلیات: ۱۶۹)
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
(همان: ۴۵۵)
«چوبک زن» رییس پاسبانان بوده است که تنها در یک مورد به این نام اشاره شده و آن هم وقتی است که چون طغرل، هندوی پاسبان را در سرمای شب، فراموش میکند، بامدادان چوبک زن به او میگوید:
تو را شب به عیش و طرب میرود
چو دانی که بر ما چه شب میرود؟
(بوستان، باب ۸:۳۷۰)
«عامل» در زمان قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات در شهر به شمارمی رفت. سعدی معتقد است که عامل باید فردی هشیار و درستکار باشد؛ زیرا:
نهد عامل سفله بر خلق، رنج
که تدبیر ملک است و توفیر گنج
(همان، باب ۸: ۳۵۴)
نیاورده عامل غش اندر میان
نیندیشد از رفع دیوانیان
(همان، باب ۹: ۳۹۲)
«دُهُل زن» کسی بود که طبل بزرگ را مینواخت؛ زیرا معمول بود که در نقّاره خانهی شاهان در شبانه روز، پنج بار نقّاره میزدند برای اظهار نمودن جاه و سلطنت.
که ناگه دهل زن فرو کوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس (همان، باب ۸: ۳۷۵)
سعدی در مورد سپاهیان نیز نکاتی را یادآوری نموده که در واقع توصیههایی دربارهی سازمان لشگری است از جمله اینکه:
سپاهی در آسودگی خوش بدار
که در حالت سختی آید به کار
وگرنه:
سپاهی که کارش نباشد به برگ
چرا دل نهد روز هیجا به مرگ
کنون دست مردان جنگی ببوس
نه آنگه که دشمن فرو کوفت کوس
نواحی ملک از کف بد سگال
به لشگر نگه دار و لشگر بمال
ملک را بود بر عدو دست چیر
چون لشگر دل آسوده باشند و سیر
بهای سر خویشتن میخورد
نه انصاف باشد که سختی برد
چو دارند گنج از سپاهی دریغ
دریغ آیدش دست بردن به تیغ
چه مردی کند در صف کارزار
که دستش تهی باشد و کار، زار
(همان، باب ۱: ۲۴۹)؛ پس لشگریان در حالت آسودگی و آرامش کشور باید مورد التفات قرار گیرند تا اگر زمانی سختی و جنگ پیش آمد با جان و دل از مملکت دفاع نمایند (همان: ۲۲۲)؛ زیرا پادشاه با وجود سپاهیانِ جان برکف است که میتواند سروری و سلطنت کند:
همان به که لشکر به جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری (گلستان، باب ۱: ۴۴)
حکما و فلاسفهی یونان میگفتند که «: سپاهیان باید حامی خلق باشند و خود بر ایشان دراز دستی نکنند، ما بین خود باید ملایمت اخلاق داشته باشند و با رعایا نیز که به سرپرستی ایشان سپرده شدهاند مهربان باشند (مینوی،۱۳۶۹: ۴۶۶ )؛ اما اگر از لشگریان، کسی عصیان و یا ترک خدمت کند پادشاه از او بیزار خواهد بود و نیز دیگر نباید او را به خدمت گرفت:»
وگر ترک خدمت کند لشگری
شود شاه لشکر کش از وی بری
(بوستان: ۲۰۱)
سپاهی که عاصی شود در امیر
ورا تا توانی به خدمت بگیر
ندانست سالار خود را سپاس
تورا هم ندارد ز غدرش هراس
به سوگند و عهد استوارش مدار
نگهبان پنهان برو برگمار
(همان، باب ۱: ۲۵۲)
کارگزار دولت میخواهد که در نظر مهتر خود شناخته شود:
چنان است در مهتری شرط زیست
که هر کهتری را بدانی که کیست
(همان، باب ۱: ۲۲۳)
و در موارد ابتکار و خدمت، تشویق گردد:
دلاور که باری تهوّر نمود
بباید به مقدارش اندر فزود
که بار دگر دل نهد بر هلاک
ندارد ز پیکار یأجوج، با ک
(همان، باب ۱: ۲۴۹)
آیین صلح و آشتی
مضمون جاودانی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
از جرقّههای اندیشهی اوست. مضمونی که در قرن اعتلای ارزشهای انسانی، همچنان مطلوب و عزیز است؛ اما چون در باب رهبری وجهان داری به شاهان و رهبران اجتماعی، روی سخن دارد و معمولا انگیزههای اصلی جنگ وستیز که زیاده جویی و برتری طلبی دولتها ست با جان آنها در آمیخته و ناگزیر دامن رهبران را میگیرد، به ناچار در نقش یک مصلح اجتماعی وبا بیانی که روح مصلحت بینی وآشتی طلبی دارد سخن میگوید و در این یاد آوری ها بیشتر به دشمنان داخلی ومفسده جویان اجتماعی نظر دارد، گو اینکه لحن کلام و طنین سخنش از اشاره به زورآوریهای دشمن خارجی نیز خالی نیست؛ بنابرین رهبران اجتماعی باید که ستیزه جوییهای داخلی را با هوش و تدبیر و رأی براندازند و در برخورد با حوادث، نرم خویی پیشه کنند تا فتنه بالا نگیرد ودشمن به رفق و احسان رام شود (ذکر جمیل سعدی، ج ۳:۲۳۹).
مزن تا توانی بر ابرو گره
که دشمن اگر چه زبون، دوست به
اگر پیل زوری وگر شیر چنگ
به نزدیک من صلح بهتر که جنگ
باید دانست که:
همی تا برآید به تدبیر، کار
مدارایِ دشمن به از کارزار
اگر بازوی دشمن با زور نمیتوان شکست، با زر باید بست:
چون نتوان عدو را به قوّت شکست
به نعمت بباید در فتنه بست
گر اندیشه باشد ز خصمت گزند
به تعویذِ احسان زبانش ببند
عدو را به جای خسک زر بریز
که احسان کند کُند، دندانِ تیز
(بوستان، باب ۱: ۲۴۸)
نتیجه گیری:
سعدی در دو اثر ارزشمند خود «گلستان» و «بوستان»، علم سیاست، اخلاق وتدبیر منزل را جوهر کشیده و دراین دو کتاب به دلکشترین عبارات در آورده است. او در این دو اثر گران قدر، مدینهی فاضلهای را میجوید که آکنده از ایمان به خدا، نیکی و صفا، راستی و پاکی، و روشنی و حقیقت باشد. این مدینهی فاضله برای ما آرزو و تصویری میآفریند از عالم چنانکه باید باشد- و در دلها این شوق را پدید میآورد که در راه ساختن جهانی بهتر و انسانیتر باید کوشید.
نظریّات اجتماعی و سیاسی سعدی بیش از آنکه متآٔثّر از آرمان گرایی یا برخاسته از عواطف و احساسات شاعرانه باشد از مصلحت اندیشی او سرچشمه میگیرد وبر ادراک و حسابگری استوارند. سعدی معتقد است که در عرصهی سیاست گام نهادن، به ویژه خدمت امیران کردن و به اصطلاح شاعر در «عملِ پادشاه بودن» در عین حال که سودمند است بس خطرناک نیز میباشد:
«عمل پادشاهان چون سفر دریاست، سودمند و خطرناک، یا گنج برگیری یا در رنج بمیری.»
یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار
یا موج افکندش مرده بر کنار
(گلستان، باب ۱:۵۳)
– انوری، حسن، (۱۳۸۳)، فرهنگ سخن، تهران، سخن؛
– باتامور، تی. بی(۱۳۵۷)، جامعه شناسی، ترجمهی سید حسن منصور و سید حسن حسینی، تهران:کلجاهی؛
– براون، ادوارد، ( ۱۳۵۱ )، تاریخ ادبی ایران، ترجمهی علی اصغر حکمت، چاپ سوم، ج ۲ و ۳، تهران: امیر کبیر؛
– حسینی، سید محمد، ۱۳۸۹، فرهنگ لغات و اصطلاحات فقهی، تهران، سروش؛
– خردنامه، (۱۳۷۲)، اثری از قرن ششم، به کوشش منصور ثروت، تهران: انتشارات امیر کبیر
– خزایلی، محمد، (۱۳۴۴)، شرح بوستان، تهران: انتشارات جاویدان؛
– ……………، (۱۳۶۸)، شرح گلستان، تهران: انتشارات جاویدان؛
– دامادی، سید محمد، (۱۳۷۱)، مضامین مشترک در ادب فارسی و عربی، تهران: انتشارات دانشگاه؛ دشتی، علی، ( ۱۳۵۶)، در قلمرو سعدی، چاپ پنجم، تهران: انتشارات امیر کبیر؛
– دهخدا، علی اکبر، ( ۱۳۷۷ )، امثال و حکم، تهران، مؤسسهی انتشارات دانشگاه تهران؛
– …………………، (۱۳۴۱)، لغت نامه، زیر نظر دکتر محمد معین، تهران: انتشارات سازمان لغت نامهی دهخدا؛
– ذکر جمیل سعدی، ( ۱۳۷۳)، مجموعهی مقالات و اشعار به مناسبت بزرگ داشت هشتصدمین سالگرد تولد سعدی، گردآوری کمیسیون یونسکو، در سه جلد، چاپ چهارم، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛
– رابرتسون، دیوید، ( ۱۳۸۵)، فرهنگ سیاسی معاصر، ترجمهی مهندس عزیز کیاوند، تهران، نشر البرز؛
– رقابی، حیدر، ( ۱۳۶۳)، سعدی و فلسفهی زندگی، چاپ اول، تهران: نشر جیران؛
– سعدی، مصلح الدین، (۱۳۶۵)، گلستان، به اهتمام محمد علی فروغی، تهران، امیر کبیر؛
– …………………، (۱۳۶۳)، گلستان، به اهتمام رستم موسی اوغلی علی اف، تهران: گوتنبرگ؛
– ………………………..، بوستان، ( ۱۳۷۱)، به نگارش محمد علی ناصح، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران، انتشارات خوارزمی؛
-………………….، (۱۳۶۹)، غزلیات سعدی، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران: نشر مهتاب؛
– ………………….، (۱۳۷۰)، گزیدهی قصاید سعدی، انتخاب و شرح جعفر شعار، مقدمهی حسن انوری، تهران: نشر علمی؛
– …………………..، (۱۳۴۰)، متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی، به تصحیح مظاهر مصفا، تهران: نشر کانون معرفت؛
– عمیدی، حسن، (۱۳۶۲)، فرهنگ عمید، تهران، امیر کبیر؛
– قدامه بن جعفر، الخراج، (۱۳۷۰)، ترجمه و تحقیق دکتر حسین قره چانلو، تهران، نشر البرز؛
– مسعودی، علی بن حسین، ( ۱۳۷۰)، مروج الذهب، ترجمهی ابو القاسم پاینده، ج ۱ و ۲، چاپ چهارم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی؛
– معین، محمد، ( ۱۳۸۸ )، فرهنگ معین، تهران، انتشارات گلی؛
– موحد، ضیا، (۱۳۷۳)، سعدی، چاپ اول، تهران: انتشارات طرح نو؛
– مینوی، مجتبی، ( ۱۳۶۹)، تاریخ و فرهنگ، چاپ سوم، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی؛
– یوسفی، غلامحسین، ( ۱۳۶۸ ) تصحیح گلستان سعدی، تهران: خوارزمی؛
– ………………..، ( ۱۳۶۷)، دیداری با اهل قلم، چاپ دوم، تهران: انتشارات علمی؛
– …………………….، (۱۳۶۹)، تصحیح بوستان سعدی، تهران: خوارزمی.
انتهای مطلب